وحی؛ پلی از فضاهای دور تا جان آدمی

وحی گفتمانی است که جهانِ فضاهای دور را با درونِ جان آدمی می‌پيوندد

و هستی را پيوستگی‌های نوينی می‌دهد

و رشته‌هايی را که به سبب دخالت‌های عقلِ محدود بشری از هم گسسته است، پيوندی دوباره می‌بخشد.

عقل آدمی در وضعيتی با نگاه مجزای به پديده‌های هستی می‌زيست،

به خورشيد می‌نگريست و آن را موجودی قائم به ذات و دارای حيات و اراده و نيرويی برتر می‌پنداشت و طمع‌کارانه و هراسان به پرستش آن روی می‌آورد،

به ماه نگاه می‌کرد و آن را موجود مجزای ديگری می‌انگاشت و بر آن سجده می‌بُرد،

و اگر در فهم ارتباط ميان پديده‌های هستی و وظايف موجودات سرگشته می‌شد، برای هر گوشه از زندگی، خدايی از جنس سنگ يا درخت يا جانور برمی‌افراشت؛

کشت‌وکار خدايی داشت و باران خدايی، و باد و دريا و جنگ و پول و عشق هر يک الهه‌ای خاص خود داشتند و جهان انباشته از خدايان بود،

و از آن‌جا که عقل آدمی همواره به تجسم بخشيدن امور مجرّد گرايش دارد، اين خدايان را در صورت و طبيعت آدمی و در حال جنگ و صلح و پيمان گمان می‌برد

و انسانِ ناتوان و گنهکار هيچ سهمی از اين هستیِ رازآلود و ديرباب نداشت، جز آن که در برابر اين خدايان سر تسليم فرود بياورد.

چون هيچ يک اين الهه‌ها با پرستندگان خود ارتباطی برقرار نمی‌کردند و با آنها سخنی نمی‌گفتند، پس کاهنان و منجمّان و پيشگويانی لازم بودند که ارادۀ آن خدايان را تفسير کنند،

پرنده‌ای را به پرواز درآورند و در ستاره‌ای نظر کنند و قرعه‌ای بيندازند و هدايا و قربانی‌هايی را از انسان‌هايی سست‌عنصر بستانند تا آرزوی آنان برآورده شود و از شری در امان مانند و از خشم ويرانگر خدايان محفوظ بمانند.

آدميان، اما جز از لابلای گفته‌های کاهنان و دربانان و منجمان، نه از دليل خشم و غضب خدايان آگاهی داشتند و نه از موجبات خرسندی ايشان چيزی می‌دانستند

اوج خرد جزئی‌نگر و سرگشتۀ آدمی همين بود؛

و بدين ترتيب نخستين آيات به منظور سامان‌دهی کلانی در نگاه به هستی نازل شد تا اين آشفتگی را از انسان دور کند، و نظم و عقلانيت و تعادل را به وجود باز گرداند و نشان دهد که هر چه در هستی هست، از خورشيد و ماه و شب و روز و حتی خود روانِ آدمی، همه و همه به منظومه‌ای با ساخت و آفرينشی استوار وابسته‌اند، و خالق يگانه‌ای دارند که به آنها هدف و سامانی بخشيده است که در آن روان هستند، و از کار آنها سود و زيانی به تو نمی‌رسد